همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم.

--

آنقدر که خودم گاهی برای خودم عجیبم... هیچ چیز نیست

و بعد باز میفهمم که این من همیشه با من بوده و به تازگی فهمیدم که در تمام این سال‌ها... چقدر کم از درون تغییر کرده‌ام...

و تمام تصور من از تغییری که داشتم هر لحظه پدید می‌آوردم تنها لایه‌ای نازک از سطح اندیشه‌ام بوده...

که شبیه تمام کلیشه‌های لیست شده در هیاهوی مسیر زندگی است.

و قلب من...

قلب ساکتم...

...

------------------------------

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو.

--

هنوز هم باورم این است که این بزرگترین خودفریبی آدم‌هاست.

خودفریبی! خود! فریبی!... فریب خویش...!

مسخره است!

بعضی‌ها چقدر خوب اینکار را می‌کنند...

ترس دارد...

ترس دارد اگر حق با من باشد!!

------------------------------

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم.

--

گریه دارد...

کویری اما چشم من!

----------------------------

پ.ن: خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 19:9 توسط فاطمه صلاحی| |